جدول جو
جدول جو

معنی خرمن مه - جستجوی لغت در جدول جو

خرمن مه
کنایه از هالۀ ماه، خرمن ماه، برای مثال آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشۀ پروین به دو جو (حافظ - ۸۱۴)
تصویری از خرمن مه
تصویر خرمن مه
فرهنگ فارسی عمید
خرمن مه(خِ / خَ مَ نِ مَهْ)
خرمن ماه. رجوع به خرمن ماه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قطعه زمینی سخت و هموار در کنار مزرعه که در آنجا گندم یا جو درو شده را به وسیلۀ خرمن کوب می کوبند تا کاه از دانه جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمن ماه
تصویر خرمن ماه
کنایه از هالۀ ماه، خرمن مه
هاله، دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر می شود، شاهورد، شایورد، شادورد، سابود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمن پا
تصویر خرمن پا
نگهبان خرمن که خرمن غله را می پاید
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ رَ دِهْ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، واقع در یک هزاروپانصدگزی شمال شاهین دژ. این دهکده در مسیر ارابه رو شاهین دژ به میاندوآب و در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و بادام. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ رَ مَ / مِ)
نامۀ خرد. کتاب فلسفی. کتاب حکمت:
چو پرداخت زین درج درخامه را
پذیرفت شاه آن خردنامه را.
نظامی.
خردنامه ها را ز لفظ دری
به یونان زبان کرد کسوتگری.
نظامی.
نویسدخردنامۀ ارجمند
ز هر نوع دانش ز هر گونه پند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ نِ قَ مَ)
کنایه از هالۀ دور ماه است. خرمن مه. خرمن ماه
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ)
نام کوهی است که کوههای احمری از سمت جنوب به سیاه کوه و این کوه متصل است و از کوههای منطقۀ فارس می باشد. (از جغرافیای غرب ایران ص 33)
لغت نامه دهخدا
(خِ/ خَ مَ)
جای کوفتن خرمن. (از ناظم الاطباء). جرین. داس. بیدر. (منتهی الارب) :
تخم تا در زمین نماند سه ماه
بر از او کی خوری به خرمنگاه ؟
سنائی.
همچنین در ایام فرس آنرا کرج بوهین کره خوانده اند یعنی خرمنگاه کرج. (از تاریخ قم ص 33). خبور، خرمنگاه گندم و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نِ گُ)
معشوق، سرین معشوق. (آنندراج) :
آغوش مرا محرم آن خرمن گل کن
موی کمرت طاقت این بار ندارد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَمَ دی یَ)
آنکه وسیله و اسباب سفر بمسافر کرایه می دهد، کشتی ران. (دزی ج 1 ص 367)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دِهْ)
دهی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 2هزارگزی شمال سعیدآباد سر راه شوسۀ سیرجان به زیدآباد. جلگه، سردسیر. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه. شغل اهالی زراعت، مکاری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خِ یا خَ مَ نِ)
هاله که بر دور ماه گرد آید. (از برهان قاطع). خرگاه ماه. (مجموعۀ مترادفات) ، روی معشوق. (لغت محلی شوشتر) ، خط عذار خوبان. (برهان قاطع) ، کنایه از سرین و کفل. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرمن پا
تصویر خرمن پا
مراقب خرن: (بپا) خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمن غله
تصویر خرمن غله
راژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمن گاه
تصویر خرمن گاه
جایی که خرمنها را برای کوبیدن در آنجا گرد کنند محل کوفتن خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمنگاه
تصویر خرمنگاه
جایی که کشاورزان در آن جا غله خود را خرمن می کنند
فرهنگ فارسی معین
جاخرمن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمن گر، کسی که کار خرمن را انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن گاه، سرخرمن، مکان خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی